اولین برخوردها...
اولین باری که هر کسی رو دیدید؟
مثلا توی دانشگاه اولین باری که صمیمیترین دوست امروزم رو دیدم چه حسی نسبت بهش داشتم
من اولین باری که ریحانه یکی از بهترین دوستام رو توی دانشگاه دیدم
با خودم فکر کردم فوضولترین دختر دنیاست
و یا اولین باری که زهره رو دیدم توی کلاسای کنکور بود
و ازش متنفر بودم اون موقع، چون مرتب برمیگشت عقب و بهم میگفت صدای
زنجیری که به مداد نوکیم آویزن کرده بودم، داره اذیتش میکنه
و همین زهره الان از خواهرم به من نزدیکتره ...
به قبلتر از اونها هم که بر گردم قضیه خیلی طولانی میشه و
اشخاص هم ناآشنا
از دوستان وبلاگی بگم که آشناترن و درک این قضیه برای مخاطبا ملموستر میشه
یکی از بهترین دوستای وبلاگی من سمانه جون بوده که اولین بار توی وب گردی وبلاگش رو دیدم
اولین حسی که نسبت به نویسنده اون وبلاگ داشتم یه دختر شیطون کم سن و سال و
صمیمی بود و من روزای اول حس میکردم چه قدر بیکاره که همش توی وبشه (ببخش سمان جون)
اما همین دخملک الان یکی از بهترین دوستای وبمه و من هر روز صبح اول سراغ وب اون میرم...
خیلیهای دیگه هم در نظر اول به نظرم خیلی خوب و منطقی میاومدن اما بعدا متوجه شدم ارزش لینک کردن ندارن بلا نسبت شما و حذفشون کردم
بعضیای دیگه هم دیرتر باهاشون آشنا شدم و قبل از خوندن پروفایلشون فکر میکردم هم سن خودم باشن و یا بزرگتر ...
مثل پولک عزیزم اما بعدا فهمیدم کوچیکتر اما پختهتره و همچنین فکر میکردم کلا یه زن خونهدار و شوخ باشه
البته این برداشتهام کاملا اتفاقی و ذهنی بود و نه از روی اتفاق خاصی
اما بعدا فهمیدم یه خانم روشنفکر امروزیه و بر خلاف شوخ بودنش خیلی پخته و جالب مینویسه
و یا شیما که تازگیا باهاش آشنا شدم (حدودا یکی دو ماهه) یکی از بهترین دوستامه
شیما هم در روزهای اول یه کم نچسب بود (ببخش شیما جون) و من به خاطره متن زیر عکس وبلاگش جذب وبلاگش شدم و کمکم دوست مجازی دیگری برام شد...
و مریم عزیزم هم که به دلایلی نتونستم لینکش کنم دوست خوبم در دنیای حقیقی و مجازیه
مریم در نگاه اولم که دیدمش یه خانم سخت و خشن اومد و من اصلا ازش خوشم نیومد
اما به مرور فهمیدم با اخلاق خوب و با مهربونیاش به همه یکی از بهترین بندههای خداست
چرا که همیشه در جهته شادکردن و مهربونی با همه بندههای خدا پیش میره
در مورد بقیه دوستان هم که باز اگر بخوام خیلی طولانی میشه ...
اما یکی از مهمترین آدمهای زندگیم که بهتره از اولین احساسم نسبت بهش بنویسم،
محمدحسین همسر مهربونمه ... محمد در اولین روزی که من به خبرگزاری اومدم با نگاهی به من گفت که قراره آیندهای مشترک داشته باشیم و من برای فرار از اون نگاه، وحشتزده نگاهم رو به جای دیگهای کشوندم
محمد در اولین نگاه من یه مهندس کامپیتر اومد و من فکر کردم مسئول بخش فنیه خبرگزاریه
محمدحسین من اون روز سمجانه به من قند تعارف کرد تا با چایی بخورم و من متعجب شدم از این همه فوضولیه یه مرد ...
و عصبانی البته و این بده و بگیرها یک سال تموم ادامه داشت و بالاخره اونو موفق کرد
و منو به خوشبختی رسوند و من امروز در این روز زیبا و توی این هوای دلپذیر که نویدبخش بهاره
از پنجره دارم به بیرون نگاه میکنم و همه این اولیننگاهها رو توی ذهنم مرور میکنم
و در انتهای همه این اولینها....
ممنونم از تو که اولین نگاهت نویدبخش آینده شیرینمون بود
ممنونم از تو که با سماجتت منو وادار کردی که عاشق شدن رو تجربه کنم
و ممنونم از تو به خاطره همه خاطرات شیرینی که برام ساختی
پ.ن: معذرت از همه دوستان اگه اولین برداشتم ناراحتشون کرد
پ.ن۲: مهم نیست در اولین نگاه چهطور به نظر بیایم مهم اینه که در نگاهها موندنی بشیم ...