سالی که گذشت...
بوی بهار یادآوره خیلی چیزهاست که بیشترش شیرینه ...
مثل خریدای شب عید و بوی نویی لباسای عیدی...
مثل آجیل و شیرینی و شکلات ...
مثل لبای پر از خنده و خیابونای شلوغ...
مثل بوی عطر گلایی که تازه دارن شکوفه میزنن
و رنگ سبز کمرنگ درختا که نشونه تازگی و طراوتشونه
انگار همه خوشحالن وقتی نزدیکای عید میشه
من این روزا و هر چی به عید بیشتر نزدیک میشیم هم خیلی خوشحال میشم
و هم نگران ...
نگران از سالی و عمری که داره میگذره و من چه قدر توی این ۲۵ سال زندگیم تونستم
از وقتم، از امکاناتم، از موقعیتهام و از ... استفاده کنم
و نگران از اینکه در سالی که گذشت چند نفر دلشون از دست من گرفته
و چند چند نفر هستند که هنوز ناراحتی از من به دل دارن
سالی که گذشت سال خوبی بود و طبیعتا یه جاهاییش مخصوصا این اواخر یه جورایی اذیت شدم
سال ۸۹ پر بود از خنده و شادیهای من و محمد
پر بود از قهرها و آشتیها ...
پر بود از صدای نفسهای خسته مردم از آلودگی هوا و
پر بود از آسمون خاکستری و یک ماه و اندی در فصل پاییز در حسرت باران ماندیم
پر بود از چند شب برفی و برفبازیهای من و محمد توی خیابونای روشن تهران...
پر بود از غم ما که از دوری هم بغض میکردیم و در مقابل سنتها سر فرو میآوردیم
پر بود از دستان خسته تو، پر بود از نگاه بارانیه من
پر بود از دو چشن تولد و 12 ماهگرد عقد که هر کدوم با یه زیبایی برگزار شد
پر بود از زندگی ...
و سالی که در پیش رو داریم به امید خدا سالی است که زندگی ما آغاز میشه
زندگی من و تو ...
و من منتظر میمونم... گذشت سال کهنه رو با نگاه پر امیدم به آینده هدایت میکنم
به امید سالی که ما باشیم و تو بیایی و در بزم روزهای پر از خوبی و شادی در کنارت باشیم....