روزگار غریبی است نازنین...

فردا و پس فردا را قصد کردم تا لذت تعطیلی را بچشم و پرستاری کنم

از همسر بیمارم ...

شایدم او پرستاری کند از همسر بیمارش..

روزگار غریبی است نازنین...

فرداهای دیگر را چه طور می‌گذرانیم خدا می‌داند...

خدا کند هر طور که می‌گذرانیم لبخند خدا در زندگیمان جاری و ساری باشد و بس...

این تنها خواسته من از فرداهاست...

پنجشنبه هم که ماهگرد عقدمان است و باز یک نهم دیگر

و ما هم در کنار هم باز جشن می‌گیریم...

۱۳ ماه از ۹ مهر ۱۳۸۸ می‌گذرد و این سیزدهمین جشنمان خواهد بود

البته اگر تو خوووب خووووب شودی

و من هم...

از کنار هر عابری این روزها رد می‌شوید

از او بپرسید: محبت سیری چند؟!!!