آینه و شمعدون
عصبی و خسته بودم از دست نیروهام ... حرف گوش نمیدن و باید همش باهاشون یکه بدو کنم
خبرها هم زیاد بودن و طولانی
و من هم مرتب در حال بازگشت زدن خبرهای پر غلط و بعد هم سرو کله زدن با بچهها
خیلی سرم درد میکنه .... خیلیییییییی
چند روزیه که آپ نکردم... ولی وبلاگ دوستان رو دیدم و بهره کافی و وافی بردم
خبرهای جدید اینکه: هفته گذشته آینه و شمعدونمونو خریدیم
بزرگ و نقرهای و روی دیوارههاشم نگین داره ... شمعدوناشم لالهاست
البته ۵ ماه دیگه باید خاک بخوره تا زمان استفاده ازش برسه
میخواستم یه پست در مورد آینه و شمعدون بنویسم که وقت نشد
آخه من همیشه دیدم در مورد روز خرید آینه و شمعدون طور دیگهای بود
مثل فیلما فک میکردم یه روز با یه لشکر آدمو حشم و خدم
با یه روسری سفید در کنار همسرم توی مغازهها میریم
و عکس خودمونو توی آینهها میبینیم و
با لپای گلانداخته به صورت هم نگاه میکنیم و لبخند میزنیم به هم و ....
اما برعکس اون تفکرات... یه روز سرد پاییزی من ومحمد از خبرگزاری راه افتادیم
به سمت مخبروالدوله ... دستامون تو دست هم بود و در مورد نقشههامون میگفتیم
از لپای گلانداخته و حشم و خدم هم خبری نبود
یه کم گشتیم و بعد از سیر کردن همه مغازهها آینه و شمعدون مورد پسند من خریداری شد
و با یه تاکسی دربست رفتیم خونه و
توی انبار بستیم و گذاشتیمش یه گوشه...
به همین سادگی ...
و به همین شیرینی...
خوشبختی یعنی همین... یعنی همه چیز ساده و آروم و بی رسم و رسوم اضافی انجام بشه
امیدوارم عروسیمون هم همینطور بشه ... ساده و آروم و دور از هر رسم و رسوم اضافی
البته اگه بزارن....