این روزا درگیر اتفاقات اجتماعی عجیب و غریبی هستیم

یه نمونه‌اش همین یارانه‌ها و همه حواشی که باعث بحث‌های زیاد بین همه شده

ترس، حرص، نگرانی، تمسخر، عصبانیت و ...

همه این چیزاییه که توی چهره همه به نمایش در میاد

و توی چشماشون آروم آروم می‌رقصه و من فقط لبخند می‌زنم به این همه حس‌های متفاوت

نمی‌دونم چرا نگران نیستم ... به قول برخی از دوستان شای چون هنوز خونه مامان جونمم

نمی‌دونم...

یه دوستی یه سایتی خبری و سیاسی نشونم داد که بخونم

وارد تیترها که شدم اولشم یه کم با دقت خوندم اما بعد حالم بد شد

حالم ار سیاست به هم می‌خوره

اصلا به من چه که کی داره با چه هدفی این کار و می‌کنه و اون کارو می‌کنه

چه چیزی به اطلاعات من اضافه می‌کنه این چرندیات و

سریع صفحه‌رو بستم و اومدم سراق وبلاگای دوستان و خوندن برخی مطالب

مطلب وبلاگ سورملینا(که تازه لینکش کردم) خیلی بهم چسبید

دلم می‌خوادبرم یه روستا و اونجا نقاشی بکشم و گل بکارم و

مثل مریم خانم یه دوجین بچه‌ داشته باشم و

برای دل محمد آقا ماتیکه سوریه‌ای بزنم و سورمه بکشم و

با آب حوض موهامو خیس کنم

تا وقتی از سر مغازه میاد منو ترگل و ورگل ببینه و لبخند بزنه و من

لبخندشو از زیر سبیلای پرپشتش با شرم ببینم

و در آغوشش به آرامش برسم

دلم می‌خواد زندگی رو پاک‌تر و ساده‌تر از اونی که همه دارن تصور می‌کنن ببینم

این شدنیه اما نمی‌دونم چرا بعضی از ماها همش دنبال مشکلات میدویم

به جای اینکه فراموشش کنیم، نه؟

پ.ن۱: ممنون از بانوی آبی به خاطر معرفی کردن وبلاگ سورملینای عزیز

پ.ن۲: نگران نباشید دنیا زیباست فقط باید به کم بیشتر نگاه کنیم