ترانه پاییزیه باران شبی دوباره نواخته ‌‌شد

در میان هل‌‌هله‌‌های شادی فرشتگان، ماه به زیر ابر چهره پنهان کرده

گویی زیبایی در بستر خویش خفته

و در این بزم زیبای شبانه که تا طلوع طلایی‌رنگ صبح‌گاه ادامه داشت

تکه‌های کوچک ابر رقص رقصان با رعد و برق خویش نور پردازی می‌کردند

دیشب ستاره‌های کوچک چشمک‌هایشان را در میان بزم به قطرات باران هدیه کردند

تا برای گلبرگ‌های چشم انتظار زمین، شبنم‌های زرین سوقاتی ببرند

و صدای آهسته مادر مهربان شب با چشم‌های سرمه‌کشیده و زیبایش

تا صبح به گوش می‌رسید

صدای لا‌لایی مادر شب برای برگ‌های خشکیده درختان

تا در آغوش پدر مهربان پاییز، فصلی را در خوابی آرام و لطیف بگذرانند

دیشب زمین تماشاگر آرام بزم آسمانیان بود

و سوقاتی‌های آسمانی را میان فرزندانش قسمت می‌کرد

آرام آرام قطرات زرین را روی خاک می‌خواباند و برایشان شعر می‌گفت

شعر انتظار

انتظاری سبز برای روئین دوباره بهار و شکفتن غنچه‌های سرخ و صورتی و آبی...

دیشب همه شاد بودند و من در کنار پنجره به صدای شادی آسمانیان گوش می‌کردم

و صحنه‌های بزم و پایکوبی ابرها و ستارگان کوچک را درون قصر زرین و زیبای آسمان ترسیم می‌کردم

و با هر رعدی که به زمین می‌رسید،

اشک آسمان را با دستانم لمس می‌کردم

و نگاه منتظر زمین را می‌دیدم، نگاهی عاشق و شیدا به آسمان ...

نگاهی مأیوس از جدایی میان این دو عاشق

که قرن‌هاست برای یکدیگر به بهانه رسیدن فصول هدیه می‌فرستند

گاهی در تابستان با گرمای خورشید آسمان دختر زیبای زمین را شاد می‌کند

گاهی در زمستان معشوقه خویش را با لباسی سفید می‌آراید

گاهی با لطافت نسیمی بهاری،  گونه‌های دخترک عاشق و منتظر زمین را لمس می‌کند

و گاهی در فصل خزانیه پاییز پیراهن طلایی و سرخ و درخشانی برایش به سوقات می‌فرستد

و زمین، این معشوقه منتظر، خود را می‌آراید

ناز می‌کند و برایش عشق خود ترانه‌‌های لطیف زنانه می‌خواند

و گاهی که این انتظار خسته و محزونش می‌سازد

می‌خروشد و می‌لرزد و فرزندانش را برای فرا رسیدن این انتظار قربانی معبود خویش می‌سازد

و دیشب با لمس هر قطره باران

به این می‌اندیشیدم که این انتظار روزی به سر خواهد رسید

و عهد پروردگار مهربان عاشقان عملی می‌شود

و روزی فرا می‌رسد که آسمان به سوی معشوقه خویش باز خواهد آمد

و به این می‌اندیشیدم که آن روز

آیا باز هم باران خواهد آمد ...؟!!!