مدتی بود به دنبال بهانه‌ای برای نوشتن می‌گشتم

این چند وقت اونقدر فشار کار زیاد شده که حتی نمی‌تونم درست هم فکر کنم

و همه کارها رو یه جوری فقط انجام می‌دم و به کیفیتش اصلا فکر نمی‌کنم

بماند....

ستاره من ...

دیشب را به یاد آور

تکراری بود از گذشته‌های نزدیک

از فراقی کوتاه که تنها تا سپیده دم به طول می‌انجامید

که من و تو چه کودکانه و بی‌ریا در پی معشوقه خود اشک می‌ریختیم

و دیشب نیز... پس از این همه با هم بودن ...

باز هم از ترس فراق، اشک ریختیم...

نازنین...

آخر تو به من بگو رمز این همه دلداگی را...

که من چون تو، خود را دیوانه‌ای برای معشوقه‌ام می‌دانم

..........

نگار من...

تو خوب می‌دانی که چقدر دلم پر است از این جماعت متزور

که بی‌محابا بر جاده نفاق می‌تازند و رخت دین بر تن کرده‌اند...

دلگیرم از این همه عزلت نشینی جماعت علوی

دلگیرم از خودم که چرا سکوت باید کرد

چرا...

.........

دلم خوش است که تو را دارم و تو من را

دلم خوش است که شاید خدا هم با ما باشد، با من، با تو...

.........

نوشته شده توسط محمدحسین