برای دلِ گرفته ...
ای ساربان آهسته ران، کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم، با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او، بیچاره و رنجور ازو
گویی که نیشی دور ازو، در استخوانم میرود
محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم میرود
باز آی و بر چشمم نشین، ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم میرود
صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار کم، هر کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود
نوشته شده توسط محمدحسین
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹ ساعت 9:14 توسط ستاره
|