برای مخاطب خاص...
حس و حال نوشتن نیست این روزها... حرف برای گفتن زیاده اما دنبال گوش شنوا، حرفها توی دلم تلنبار میشه...
حرف زیاد دارم، این روزها چندین بار اومدم تا اینجا چیزی بنویسم، نوشتم و پاک کردم، نوشتم و پشیمون شدم... راستش خیلی دیگه حس خوبی از نوشتن در اینجا بهم دست نمیده... شاید یکی از دلایلش این باشه که حس میکنم چشمان نامحرمانی هستند که این جا رو میخونند... و اگر میدونستم اینجا رو نمیخونند، راحتتر میبودم...
دوستان زیادی پیشنهادهایی برای رفع این مشکل دادند اما در عمل هیچ کدوم نمیتو نه اون حس قدیمی وب نویسی رو در من زنده کنه...
اما این حرفها برای مخاطب خاصیه که میدونم خیلی وقته خواسته یا نا خواسته با نوشتههای من همراه شده...
یه همکار قدیمی هست که مدتیه با تهمتهای گاه و بیگاه داره برام نظراتی میزاره... من و همسرم رو به چیزهای مختلفی متهم میکنه، دوست داشتم اون قدر انسان بود که رو در رو میومد و حرفش رو میزد تا قانعش میکردم داره اشتباه فکر میکنه، گرچه زیاد برام مهم نیست در مورد من چی فکر میکنه اما برام مهمه که دشمنی توی این دنیا نداشته باشم...
برام مهمه توی قلبم نفرتی وجود نداشته باشه چرا که به نظر من قلب جایگاه خداست و باید عاری از هر گونه نفرت و کینه باشه.... برام مهمه که به گذشتهها و اذیت و آزارهایی که شدم فکر نکنم و سعی کنم به خوبیهای انسانها فکر کنم...
اما اینکه میگم تهمت فقط به این خاطره که در نظرات این همکار، چیزهایی عنوان میشه که از خوندنش خندهام میگیره و فقط میتونم توی دلم به خدا بگم که خودت شاهدی اینها همه افکار باطلیه و در واقعیت این طور نبوده...
ضمن اینکه مرتبا هم این فرد اعلام میکنه که دوره شماها دیگه تموم شده و ... ، من نمیدونم این حرفش دقیقا یعنی چی؟ اگر واقعا همه ما اعتقاد به خدا داریم و معتقدیم که روزی و قسمت ما دست خداست، پس این دورهها یعنی چی؟ ضمن اینکه بنده مدتهاست(یعنی به قول این دوست از دورههای قدیم) در این کار بودم و به واسطه کسی کارم رو به دست نیاوردم... و باز هم باید تأکید کنم که :
همکار قدیمی:
حتما این آیه رو شنیدی که میگه:
«قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء
بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ