رازداری خیلی سخته... گاهی با خودم فکر می‌کنم بعضی از آدما که معروفند به رازداری چه قدر صبر و تحملشون زیاده... چون معمولا این جور آدما می‌شن سنگ صبور دیگران...

اما اینو گفتم تا بگم، چه قدر آدم رازداری هستیم؟ چه قدر تا حالا با خودتون خلوت کردین و در مورد راز‌هایی که توی دلتون دارید و تا حالا فاش نکردید، مصمم بودید؟

چه قدر تا حالا راز‌هایی بوده که یواشکی فاش کردین و به هر کی هم گفتید، یادآوری کردین که به کسی نگه...

رازداری رابطه مستقیمی با کنترل زبان داره و همه اینو خوب می‌دونیم... و البته رابطه مستقیم‌تری با پر‌گویی و یا همون پرحرفی...

بعضی‌ها مثل من، عادت دارن همه‌چیزو برای مثلا همسرشون تعریف کنند، من زمانی که مدرسه هم می‌رفتم همه چیزو با جزئیات برای مامانم تعریف می‌کردم و مامانم هم گوش می‌داد... بعد از اینکه بزرگ‌تر شدم و با جزئیات بیشتر تعریف می‌کردم، شنونده‌ها، که معمولا مامان، خواهر‌ها و یا دوستای نزدیکم بودند، از اینکه من چه قدر خوب می‌تونم همه چیز رو با جزئیات براشون تعریف کنم خوششون میومد و شاید این باعث شد من جزئی‌نگریم زیاد باشه...

بعد از ازدواجم  هم این روند با آقای همسر ادامه پیدا کرد... یعنی همه چیز با جزئیات... البته در این میان راز‌هایی نیز بود که برای کسی بازگو نشد حتی آقای همسر، رازهایی که دوستی، نزدیکی، فامیلی و ... به من گفتند و خواهش کردند راز بمونه و منم هرگز فاششون نکردم...

امروز داشتم به این قضیه فکر می‌کردم که هر چی آدم کمتر حرف بزنه، کمتر گناه می‌کنه، کمتر غیبت می‌کنه، کمتر تهمت می‌زنه، کمتر دروغ می‌گه و از همه مهم‌تر امانت‌داری بهتری از حرف‌های دیگران می‌کنه... این واقعا یه حسن می‌تونه باشه، اینکه واقعا به این امانت‌داری معتقد و متلزم باشیم....

اما چرا امروز یاد این حرف‌ها افتادم بماند... دلیلش بیشتر بر می‌گرده به اتفاقی که این اواخر افتاد و من از بد امانت‌ بودن کسی اون قدر رنجیدم که...

اما به قول دوستی: در کنار همه این گفته‌ها، باید گفت: اگر همه ما انسان‌ها باور داشته باشیم دشمن همدیگه نیستیم، هیچ کدوم از این مشکلات پیش نمیاد... یعنی تهمت‌ نمی‌زنیم و برای توجیه کارهای خودمون، دیگران رو متهم نمی‌کنیم... دروغ نمی‌گیم و پشت سر هم حرف نمی‌زنیم و از همه مهم‌تر رازدار حرف‌های هم می‌مونیم...