تعطیلات در ابر
تعطیلات بسیار خوب بود و خوش گذشت و سفر خوبی هم داشتیم که از دوشنبه آغاز شد و پنجشنبه هم برگشتیم خونه...
و روز جمعه بر خلاف جمعههای دیگه، موندم خونه و آشپزی کردم و خونه رو کمی مرتب کردم و الگوی مانتومو کشیدم و پارچهمو بریدم و خلاصه کمی مقدمات دوخت مانتو فراهم شد ...
تعطیلات در ابر اول خوب شروع نشد و اون هم به خاطر سرماخوردگی بنده بود که هنوز هم ادامه داره... شب دوم حضور در ابر، تب و لرز شدیدی کردم و اون قدر بدندرد داشتم که فقط اشک میریختم، اون قدر لرز کرده بودم که با چند تا پتو باز هم سردم بود و آقای همسر هم، بنده خدا نمیدونست دیگه باید چی کار کنه...
از انواع جوشیدههای گیاهی، تا داروهای سرماخوردگی و مسکنها رو امتحان میکرد... خلاصه بعد از خوردن آویشن کوهی و پونه و عسل، کمی دردم آروم گرفت و تونستم بخوابم... فرداش باز هم کمی کسل بودم اما بهتر شده بودم... یه روز که رفتیم سر باغ پدر آقای همسر و زردآلودهایی که سرمازده بود و خیلیهاشون بر باد فنا رفته شود...
درختهای گردو و سیب هم بیچارهها داغون شده بودند به خاطر بارانهایی که شکوفهها رو از بین برده بود... درختهای آلبالو هم میوه نداده بود...
اما پدر آقای همسر یه استخر بزرگ درست کرده بود که نمیدونم ابعادش چه قدر بود اما خیلی بزرگ و عمیق بود و یه زیبایی خاصی به باغ داده بود...
هوای ابر عالی بود... خنک و تمیز... شبها آسمون پر از ستاره بود... ستارههایی که به وضوح میشد چشمکزدنهاشون رو تماشا کرد... ما شبها همگی جمع میشدیم روی سکوی که جلوی خونه بود و تا ساعتها بیدار میموندیم و دستهجمعی میگفتیم و میخندیدیم و نون محلی میخوردیم و زیر آسمون پر ستاره و هوای خنک و تمیز ابر لذت میبریدم...
خلاصه که حسابی روحیه گرفتیم در این چند روز... دیروز هم بعد از درست کردم نهار، به شیوه نان محلیهای ابر، کمی خمیر درست کردم و توی فر نون پختم که البته خیلی خوب نشد ... با نیمی دیگه از خمیر هم پیراشکی گوشت درست کردم که عالییی شد... راستی یه نوشیدنی هم درست کردم به صورت دمکردههای طعمدار... با سیب، چوب دارچین، هل، لیمو ترش، و چند پر چای ترش یه نوشیدنی درست کردم، رنگش صورتی خوشرنگی شده بود و طعمش هم عالی بود به نظر من... نوشیدنی مقوی و خوش طعمی بود...
****
این روزها پر از حسهای متفاوت برای انجام کارهای متفاوتم که فقط تنها مشکلم اینه که به شدت وقت کم میارم... مانتویی که بریده شده رو باید برم و بدوزم زودتر ... و البته یکی دیگه از اولویتهای کارهایی که در پیش دارم تمیز کردن قسمت به قسمت خونه است...
به سرم زده بعد از دو سال، پردهها رو بشورم... البته مطمئنا آقای همسر مخالفه اما باید این کار رو کرد... همچنین برنامه غذایی منظمی میخوام برای کم کردن وزنم و همچنین برنامه ورزشی که اگر هم نتونم برم سالن، شبها از پارک کوچیک توی شهرک که دقیقا جلوی بلوک خودمونه استفاده کنم و کمی ورزش کنم...
باید چند وسیله ورزشی هم بخرم و توی خونه حداقل ورزش کنم... اینها همه نیاز به برنامهریزی داره که فعلا دوختن و تمام کردن مانتو در اولویته...
دوقلوهای خواهر آقای همسر هم اومدند تهران و منم که عاشقشونم حداقل هر روز باید برم ببینمشون... چند عکس از طبیعت روستای زیبای ابر هم انداختم که به زودی و در پستهای بعدی میزارم...