خسته...
روزهای ماه رجب هم رسید و بنده هنوز اندر خم یک کوچه مانده‌ام...
دلم می‌خواست این ماه روزهای اول و آخر و روزهایی که توان داشته باشم، روزه بگیرم اما هنوز این امر محقق نشده است...
بعد از هفته پر از مهمانی گذشته این هفته هم به همین صورت داره پیش می‌ره، دیشب پدر آقای همسر مهمان ما بود و بنده هم کمی وقت برای کارهای عقب‌مانده از دست دادم... تا به خودم اومدم و شروع کردم به آشپزی ساعت ۷ و نیم بود و ماکارونی و سبزی کوکو با تزئینات سیب‌زمینی و کلم درست کردم و یه سالاد هم کنارش گذاشتم و تا همه چیز آماده شد ساعت ۹ و نیم بود
برای بنده که عادت به خواب پیش از ساعت ۱۰ دارم خیلی خسته‌کننده بود که تا ساعت حدودا ۱۱ بیدار بمونم... ظرف‌ها و کلیه کارها هم با بنده بود چرا که آقای همسر با پدرشون در حال صحبت و شور بودند...
صبح واقعا هر چی تلاش می‌کردم نمی‌تونستم چشمام رو باز کنم ... یعنی خستگی در حد مرگ... به زور بیدار شدم و راه افتادیم... امشب هم کلی کار دارم و فردا صبح هم به خاطر دسته‌گل‌هایی که کارخانه عزیز ایران‌خودرو در ارائه خودرو‌های ملی به آب داده، باید زود بیدار شم تا ماشین رو تحویل یکی از تعمیرگاه‌های مرکزی که از قبل وقت گرفتیم بدیم...
در مورد دسته گل کارخانه ایران خودرو هم باید گفت: خودروی صفری که تحویل گرفتیم بعد از ۳ ماه دچار عیبی جدی شده و قفل درش سرخود واسه خودش باز می‌شه... چند بار صبح‌ها که اومدیم سوار ماشین بشیم، با قفل باز مواجه شدیم و فقط خدا رو شکر کردیم که ماشین سرجاشه... و کلی هم می‌خندیم در چنین مواقعی... واقعا خودمم نمی‌دونم برای چی می‌خندیما...
خلاصه که ایراد از پمپ دره و خودشون اعلام کردند که دیگه از این مدل پمپ تولید نمی‌کنند و حالا باید ببینیم کار به کجا خواهد رسید... خداوند ختم به خیر کند...!
اما ضمن اینکه فردا و پس فردا هم روزهای پر کاری در پیش داریم، بعدازظهرها هم باید مامان رو ببریم فیزیوتراپی و روز چهارشنبه هم قراره در مجلس جشن ازدواج دوستی نزدیک باشیم ... به همین صورت ادامه بدید، تا پنجشنبه و باز هم فیزیوتراپی مامان و آخر هفته و ... و جالب‌تر اینکه از هفته آینده امتحاناتم شروع می‌شه و هنوز بنده 
و احتمالا بعد از هر امتحانم هم باید به این صورت باشم 
چه قدر برنامه ریخته بودم برای درسام که این ترم نمراتم بهتر بشه و یه کم معدلم رو بالا بکشم اما همه نقش بر آب شد ... 
خلاصه که در این روزهای خوب ماه خوب خدا و در این روزهای پر از میلاد و شادی، به شدت نیازمند دعاتون هستیم...
درخشش ستاره صندوقچهای از دلنوشتههای من و همسرم خواهد بود، صندوقچهای که برای حرفها و ناگفتهها و خاطرات به یاد ماندنی زندگی ما، گوش شنوایی همیشگی خواهد بود...