خوب تعطیلات هم تمام شد و ما ماندیم و دوباره روزهای پر از کار و کار و کار... ما و خبرگزاری و مصاحبه و تیتر ... ما و بچه‌های سرویس و غر زدن‌های گاه و بیگاه من و دعواها و باید ها و نبایدها... ما و ترافیک و دود و شلوغی تهرانی که دلمان برایش زود تنگ می‌شود ...

تعطیلات تمام شد و مثل همیشه بعد از عید خیلی اوضاع آشفته‌ بازاری پیش روست... از طرفی امتحاناتی که ۳ خرداد ماه آغاز می‌شود و ۲۰ واحد اخذشده بنده و آقای همسر و درس‌های ایشون و حرص‌خوردن‌های من و ...

از طرف دیگری کارهای بسیار بسیار بسیاری که برای بعد از عید برنامه ریزی شده است، مثل گرفتن گواهی‌نامه رانندگی که در صدر امور است ... مثل کلاسی که قرار است به زودی آغازش کنم... مثل برنامه‌‌ای که برای از سر گرفتن نقاشی دارم و این دفعه واقعا جدی است...

اگر بخوام بنویسم که چه قدر کار دوست دارم در سال جدید انجام بدم، خیلی خیلی خیلی می‌شه که می‌دونم که همه‌اش که هیچی، نصفشم نمی‌رسم انجام بدم... اما به هر حال آرزو بر جوانان عیب نیست...

خوب سفر عید امسال ما نیز از شمال آغاز شد و در ابتدا خاطره‌ای بد برامون داشت و اون هم جا گذاشتن فلاسک چای دو قلویی بود که مال جهازم بود و مارک یونیک و بسیار دوستش می‌داشتم، که اونو توی راه رفت و ابتدایی‌ترین روز سفر و در دقایق اولیه جا گذاشتیم بهشهر، و بعد هم سفر ما به سمت گرگان ادامه یافت...

در گرگان یه روز افراتخته رفتیم که روستایی توریستی و زیبا بود، روزی دیگر جنگل‌های قرق، بعد هم علی‌آباد، روز دیگری نیز ساحل بندرگز و راه برگشت نیز از جاده جنگلی بازگشتیم که بسیار زیبا بود... بعد هم از جاده‌های بسیار بسیار زیبا و رویایی توسکستان به سمت روستای ابر رفتیم و بعد از یک روز از راه شاهرود رفتیم مشهد و سپس تهران...

در مجموع سفر خوبی بود و تعطیلات خوبی بود ... خدا رو هزار بار شکر ... و اینک کار آغاز خواهد شد...