یه روز زمستونی و برفی...
میون این روزها که هوا حسابی بوی بهار رو داشت، امروز یه روز متفاوت بود، متفاوت از این نظر که پیش از صبح که رفتم پشت پنجره تراس، زمین شهرک رو سفید سفید دیدم با نور لامپهایی که رنگی نارنجی روی برفا میپاشید... حتی جای پای کسی هم هنوز روی برفها ننشسته بود...
بالاخره زمستون شد... بالاخره برف هم دیدیم ما امسال... سوار ماشین که شدیم نگران بودیم از رانندگی در خیابونای سر و برفی اما به محض اینکه وارد همت شدیم، خیابونا فقط خیس بود... و یه لایه کمرنگ برف هم کنار خیابونا نشسته بود...
وقتی رسیدیم سر کار که کلا فقط یه کم زمین خیس شده بود و بس... امروز زودتر رسیدیم سر کار، این روزها اذان صبح رو توی راه میشنویم و نماز صبح رو سر کار میخونیم... حسابی خوابم میاومد و کلافه بودم...
کار که شروع میشه یه جورایی انرژی میگیرم... چند تا مصاحبه تنظیم کردم و بعد با بچههای سرویس یه خونهتکونی کوچیک کردیم سرویسمون رو... یه دستی به سر و روی سرویس کشیدیم و بعد نشستیم سر کار....
یه هفتهای میشه که سه تا کتاب با خودم آوردم اینجا که صبحها اگر زود رسیدم بخونم... خورشید تابان نوشته خالد حسینی، حکایت عشقی بیقاف و بی شین و بینقطه و استخوان خوک و دستهای جذامی نوشته مصطفی مستور ...
اما هنوز لاشونم باز نکردم... خندهام میگیره ... راستش روزای امتحاناتم با تمام فشردگی درس برای خودم جایزه تعیین میکردم مثلا میگفتم اگر تا ساعت فلان این تعداد صفحه رو تموم کنم، میتونم ۱۰ صفحه از کتاب قیدار رو بخونم و جالب بود هیچ وقت اون تعداد صفحه درسی رو تموم نمیکردم اما کتابی که جلوم بود رو بر میداشتم و تا اونجایی که دلمم میخواست میخوندم...
توی همون ایام امتحاناتم کتاب «روی ماه خدا را ببوس» رو تموم کردم و «قیدار» رو هم به نصف رسوندم... واقعا خودم هم از این روحیه عجیب و غریب خودم خندهام میگیره... به محض اینکه سرم شلوغ باشه، هزار تا کار میکنم اما اگر دو روز تعطیل باشم فقط و فقط میخوابم و وقتم رو تلف میکنم...
این روزها خستهام، خیلی، به خاطر این صبح زود سرکار رفتن خیلی خسته میشم... و حوصله هیچ کاری رو ندارم جز خوابیدن... ایشالله خدا یه طرح ترافیک شناور برسونه تا ما هم از این صبح زود بیرون زدن راحت شیم...
امروز یه اتفاق خوب افتاد بین من و خدای من... یه عهد و یه شرط و یه قول... یه قولی دادم و یه عهدی بستم و منتظرم تا ببینم به کجا خواهد رسید...
نمیدونم اعتماد کردن به دیگران جواب میده یا نه... اما فعلا در مسیر اعتماد کردن به دوستیام که امیدوارم نا امید نشم...