پس از چند روز امروز ساعت ۱۴ اومدم سرکار... از روز دوشنبه هفته پیش که رفته بودم مرخصی امتحانات تا امروز... دیروز و امروز دو تا امتحان پر ملات و سخت و پر مطلب و پشت سر هم داشتم... دیگه احساس می‌کنم مخم جوش آورده... امتحان بعدیم تاریخ تفکر اجتماعی در اسلامه که یکشنبه هفته بعد خواهد بود و فرداش اندیشه اسلامی....

خدایا.....

خلاصه که حسابی اوضاع این روزهای زندگی ما درس بارونه... آقای همسر هم این چند روزه به اندازه تمام دوران تحصیلیش درس خوند و حسابداری ۳ کرد توی مخش و آخرش بعد از امتحان گفت فقط دو تا از ۶ تا سوال رو جواب دادم  آدمای خوشحالی هستیم ما کلا... نه؟

یه لطف دیگه‌ای این روزها دوباره از طرف خدا نصیبمون شد که باز هم باید گفت خدا رو شکر و سه تا قرض دیگه هم صاف شد و می‌تونیم با دلی آرام به استقبال عید و ماشین نو بریم...

این روزها لذت انتظار ماشین‌دار شدنمون این قدر برامون شیرین شده که روز اول نبود... با این که هنوز نیومده اما عین این ندید بدیدا و عقده‌‌ای ها هی براش نقشه می‌کشیم که چی ‌کار کنیمش و چه عروسک‌هایی براش بخریم و باهاش کجاها بریم و ....  بعضی وقتا این مزمزه کردن یه شیرینی توی زندگی از خوردن اون شیرینی لذت‌بخش تره...

این هفته فردا و پس‌فردا سر کار خواهم آمد و دوباره از چهارشنبه می‌رم تا یکشنبه ... دو تا امتحان دادم و ۷ تا دیگه مونده... خدا به خیر بگذرونه... دیشبم که تلویزیون اعلام کرد کنکور رو برداشتند... می‌گم حالا تا ما اومدیم بعد از ۵ سال فراغت از تحصیل یه درسی بخونیم، مدرک لیسانس رو تا حد سیکل پایین کشیدند...

تا ما در سال ۹۳ تازه مدرک لیسانسمون رو بگیریم، ارشد هم تا حد دیپلم پایین خواهد آمد... اینم شانس ماست دیگه...