یه مسافرت خوب و کوتاه و دلچسب رفتیم به دیار زیبا و همیشه سرسبز شمال... از روز چهارشنبه خیلی اتفاقی رفتیم گرگان، هم مسافرتی بود خانوادگی، هم زیبا، هم تفریحی....

روز عید قربان که طبق چند سال گذشته، پدر آقای همسر گوسفندی قربانی کرد و بعدازظهر همان روز گوسفند بیچاره تبدیل به کباب گوشتی شد که جای دوستان خالی تناول گردید...

فردای آن روز یعنی شنبه از صبح تقریبا از خانه زدیم بیرون به قصد جنگل. گرگان اون قدر جنگل و جای دیدنی و بکر داره که هر چی برید باز هم تمومی نداره... ما این بار جنگل‌های قرن آباد رو امتحان کردیم، جنگل بکر و زیبایی که تنها صدای پرندگان رو می‌تونستی توش بشنوی، کنار یه رودخونه نشستیم و آتشی فراهم کردیم و کباب مرغی تناول کردیم ...

بسیار دیدنی بود و بسیار لذت بردیم تا غروب آن روز... فردای آن روز یعنی دیروز هم به قصد دریای بهشهر راه افتادیم سمت این شهرستان که تقریبا از گرگان حدودا یک و نیم ساعتی فاصله دارد، اما به محض نزدیک شدن به دریا هوای بارانی شد و ما مسیر عوض کردیم و بازگشتیم...

چون قصد دریا کرده بودیم بازگشتیم سمت دریای بندرگز، دریای بندری زیبا و گل آلود که وزش شدید باد حسابی دریا رو طوفانی و خروشان کرده بود... توی ساحل آتیش روشن کردیم و سیب‌زمینی کباب کردیم زیر ذغال و بلال خوردیم و لذت بردیم...

یکی از دوستان می‌گفت اگر بری دریا و جت اسکی نری، لذت دریا رو نبردی... اما من واقعا لذت دریا رو بردم وقتی به ابرهای بسیار بسیار زیبای دم غروب نگاه می‌کردم، لذت بردم وقتی در کنار آقای همسر روی اسکله قدم می‌زدیم و به موج‌ها نگاه می‌کردیم، لذت بردم از خوردن سیب‌زمین کبابی در اون هوای نسبتا سرد و با گرمای آتیش زیبایی که درست کرده‌ بودیم گرم شدم...

مسافرت کوتاه و خوبی بود، گرچه نداشتن ماشین و پیدا نکردن یه ماشین خوب هنوز آزارمون می‌ده، اما لذت بردیم از این سفر کوتاه ... دیشب ساعت ۱۱:۳۰ با اتوبوس وی آی پی به سمت تهران بازگشتیم و صبح امروز ساعت ۶ تهران بودیم و مستقیم اومدیم سر کار...

خیلی خسته‌ام، تازه با این خستگی امشبم مهمانی دعوتم منزل مادر آقای همسر که اون هم مهمان داره، مهمانی مهم و حتما باید عروسش هم در این مراسم حضور داشته باشه...

پ.ن: هنوز ماشین نخریدیم و هنوز سر در گمیم...