دلنوشته
وقتی دلم از دیگری میگیرد
تنها به تو دلخوش میکنم
اما وقتی دلگیری از جانب توست
من چه باید بکنم...
وقتی خندههای سردت
چونان سیلی محکمی
بر قلبم فرو مینشیند
من به که باید شکایت ببرم.
نمیدانم تو چرا چنین به نظر میرسی
لابد منشأ همه این تقصیرها را در من میدانی
ای نازنینم...
ای همه وجود من
یادت میآید قبلِ مشهد رفتنت را
یادت میآید عهدی که با هم بستیم
و تا چند روز پیش
چه خوب استوار به پایش ماندیم.
اما حالا چه شده که باز بر سر هیچ
این چنین سرد به نظر میآیی.
میدانی چه سخت است تحمل
نگاه سرد
لبخند سرد
و ...
حتی برای یک روز
یادت میآید یک زمانی میگفتم «دستت خراب شده»
امروز باز دستانت همانگونه بود.
میدانی برای من چقدر است...
حبیبه من
نازنینم
بیا و باز مرا از ته دل بابا خطاب کن
بیا و دوباره مرا با خندههای زیبایت
تا نهایت خوشبختی همراهی کن
عزیزترینم
من کم تحملم...
نوشته توسط محمدحسین