ذهنم درگیر است...

درگیر افکار پلید و شاید هم افکار سست‌کننده...

درگیر هوای گرمی که تاب از من ربوده و شایدم،

درگیر این هوای زندگی که گاهی تاب از من می‌رباید...

افکارم درگیر می‌شود

شک

ایمان

عشق

نفرت

گاهی با هم گلاویز می‌شوند و گاهی آن یکی این یکی را عجیب و سخت بر زمین می‌زند

گاهی آن‌یکی‌هایم خوب است، ایمان است و امید و عشق

و گاهی آن‌یکی‌هایم بد و پلید است و

آن‌گاه است که افکارم باز سقوط می‌کنند...

از ابرها رد شدنش را می‌بینم...

می‌دانم سقوط در پیش است

می‌دانم تو نیز می‌دانی که سقوط می‌کنم گه‌گاهی و

در میان آسمان و زمین انگار چتر نجاتم باز می‌شود

خدا را هزاران بار شکر

هنوز سقوطم نابودم نکرده است

و هنوز چتر نجاتم باز می‌شود...