این عقبماندگی...
روزهای سخت امتحان در حال گذر است... امروز ریاضیات پایه داشتم... دردناکه که همه درسهایی که قبلا خوندم رو فقط به خاطر اینکه یه قانون مسخره توی این دانشگاهها وجود داره باید از اول بگذرونم... خندهدارم هست...
مثلا من کلی وقت گذاشتم در رشته قبلی همه این درسهای عمومی رو پاس کردم و الان فقط چون ۵ سال بین دو رشته اختلاف افتاده و چون رشتهها بیربط بودند، تطبیق نمیدند...
خلاصه ۴ تا امتحان رو توی این چند روزه از سر گذروندند... همهشونو خوووب دادم... از وقتی امتحانا شروع شده درست و حسابی هم سر کار نرفتم... واسه همینم خیلی وقته اینجا هم نیومدم... روزهای سختی بود این چند روز... امتحانا سخت بودند و زیاد و حجم زیاد و وقت کم داغونم کرده بود...
هر چی فکر میکنم حداقل تا سه سال دیگه باید درس بخونم تا تازه یه لیسانس مسخره بگیرم اعصابم خرد میشه... تازه در ۲۹ سالگی که مردم دکتراشونم گرفتند من باید لیسانس بگیرم... خیلی حسرت سالهای گذشته رو میخورم ... سالهایی که اومدند و رفتند و من بیاعتنا به ادامه تحصیل و امروز چه قدر دلم میسوزه بابت این عقب افتادن از زندگی...
سال ۸۵ که فوقدیپلم گرفتم داغ درس خوندن بودم که کارشناسی همون رشته خودم قبول شدم اما نتونستم برم چون شهرستان بود... و از سال بعدش با وجود اینکه همه بهم میگفتند بخون تا تهران قبول شی، دیگه سراغ درس نرفتم... یه سال تدریس کردم و بعد سال ۸۷ تقدیر ما با خبرگزاری گره خورد و بعد هم که این تقدیر اساسی توی این خبرگزاری عوض شد و دیگه پاگیر همین جا شدیم...
دلم میسوزه وقتی فکر میکنم چند سال باید درس بخونم تا یه لیسانس پیزوری بگیرم و چه قدر پر از انگیزهام برای ادامه تحصیل و ادامه دادن این راهی که خیلی اتفاقی شروعش کردم... آقای همسر میگه مسخره است این مدرک گرایی، میگه تو این زمانی رو که به درس خوندن میگذرونی میتونی پای هنرت بزاری ... میتونی نقاشی بکشی ... میتونی بنویسی... میتونی بخونی... چیزهایی بخونی که دوست داری ... راست میگه اما باز هم همون بحث مدرک گرایی توی این کشوره که حرف اول رو میزنه... قبل از هر چیزی به تحصیلات فرد نگاه میکنند به این که لیسانسش فوق لیسانش میشه یا نه؟ ... جالبه و دردناک البته...
خلاصه که روزهای سختی بود و از امروز تا ۱۳ امتحانی ندارم و بعد ۲ تا امتحان پشت سر هم دارم... و باز ۱۷ و ۱۸ دو تا امتحان پشت سر هم ...
خدا کمک کنه ایشالله اینایی که باقی موندند رو هم خوب بدم... و بعد برم سراغ ترم تابستونی... خدا کنه زودتر از زمانش بتونم واحدامو پاس کنم...
حس نوشتن ندارم اصلا... کلی مطلب توی ذهنمه اما نمیتونم چیزی بنویسم... هیچی... همین...