نامهای برای آسمون من...
زندگی واژههای غریبی داره آسمون من... وقتی نگاهت میکنم آبی بودنت رو با تمام وجود درک میکنم و دلم پُر میشه از حس همیشه و همیشه با تو بودن ....
آسمون من، زندگی بدون تو یعنی بدون نفس، زندگی وقتی ماه توی چشمات نباشه یعنی شب من، زندگی بدون خندههای تو، یعنی آسمون ابری من...
میدونی راز اینهمه آسمونی بودنت چیه؟ اینه که وقتی ابری میشی زود میباری و نمیزاری ابرای سیاه زندگیمونو پر کنند... اینه که وقتی رنگینکمونت میاد بالا، منم وسط اون رنگینکمون همراهت میشم، اینه که وقتی خورشیدت هر روز تابندهتر میشه، این منم که از گرما و روشناییش پُر و پُرتر میشم...
اما، یه چیزایی گاهی دلمو میشکنه، یه چیزایی که آسمون من نباید داشته باشه، یه چیزایی که مال روح آبی تو نیست... یه چیزایی که نباید باشه و هست، مثل ...
نمیخوام بگم مثل چی اما سخته که گاهی چشمات پر از حرف باشه و سکوت کنی، اون وقته که چشمام پر از اشک میشه و نمیباره... سخته که با تو باشم و حس کنم نیستی.. حس کنم محرم رازت نیستم...
چشمای قهوهای تو از هر آینهای برام روشن تره، درسته که هر روز باید از پشت اون شیشه نصبتا کلفت نگاهشون کنم، اما روشنترین جرقههای خورشید رو من در چشمای تو دیدم آسمون من...
نزار که خورشیدم برام کمتر واژههای دلتنگیشو بگه، نزار که ابرای سیاه بیان و نبارن، نزار که همه چیز غیر از اون چیزی بشه که الان هست آسمون من...
نگاهت هر روز پُر از عشق و اشتیاقه آسمون من و این نگاه جام عسلت برام هزار هزار بار میارزه، میارزه تا یه کم بیشتر صبر کنم، دلم میخواد، اما میدونی که شیشه دلم که ترک بر میداره بیمهابا میباره و اشعههاش بیمهابا دل مهربونت رو میرنجونه...
آسمون من، کاش میون همه حرفهای نزده یه حرف رو تا آخر عمرت نزده باقی میزاشتی تا منم خودم رو گول بزنم که تو هیچچیزی از اون سال نمیدونستی... کاش نمیگفتی تا منم با این خیال همیشه عاشقانه پرستشت میکردم... کاش...
تو رو هیچ چیزی نمیتونه از آسمونی بودنت بگیره، هیچ واژه و حرف نزدهای هم نمیتونه جای تو رو توی قلب من کمرنگ و کمرنگتر کنه اما حرفهای ناگفتهای که میدونستم که میدونی رو به حساب عمق آسمون وجودت میدیدم... میدیدم که نمیگی تا عشقت یاد خیلی چیزها نیفته... کاش که باز هم نا گفته میموند... کاش...
به هر حال:
تووو خیالمم نبود دوباره عاشقی کنم............ممنونم اجازه دادی با تو زندگی کنم
آسمون من...