وای وای وای....
دیروز عصر رفتیم لباس احرام خریدیم ... هنوز باورم نمیشه... من و مکه... من و مدینه... من و خونه خدا...
بعد از مکه قراره بریم مشهد و ۳۱ خرداد هم امتحاناست... بدجوری کارهام به هم گره خورده... فشار مالی... اتفاقایی که باید با هم بیافتند و ... ، همه و همه دارن یه جورایی با هم فشار میارن... خستهام... شاید بخش عظیمی از این کسلیم به خاطره کارهاییه که با هم هجوم میاره...
باید راهحل پیدا کنم:
۱* برای قرض قلمبهای که باید تا آخر اردیبهشت پس بدیم هیچ راهی به ذهنم نمیرسه...
۲* برای امتحاناتم راه حل اینه که هر روز از سر کار برم خونه مامان و درس بخونم و آقای همسرم دیرتر بیاد تا من به درسم برسم
۳* برای کارهای تلمبار شده فک کنم باید فعلا بزارمشون کنار و به فکر اولویتها یعنی مکه و امتحانا باشم...
اما :
الان که دارم ادامه پستی که از صبح نیمه رها شده بود رو مینویسم باید بگم ساعت ۱۹ و من هنوز سرکارم، تازه الان کارام تمام شد اما وقتی به لیست کارهای امروزم نگاه میکنم میبینم، از لیستی که تهیه کرده بودم و ۱۳ مورده، ۶ مورد رو تونستم انجام بدم...
این هفته هفته کاری سخت اما موفقیتآمیزی بود، این هفته یکی از هفتههای گل کار سرویس ما بود و به قولی یه جورایی با جریانسازی و مهندسی کردن کار، تونستیم به خیلیها خیلی چیزها رو ثابت کنیم...
از وقتی از مناطق جنگی جنوب برگشتم یه ذکری یاد گرفتم که تا میگم یه طورای عجیبی گره کارهام باز میشه و یه دفعه انگار کارهام به جلو هل داده میشه: بسم رب الشهداء و الصدیقین
میتونید امتحان کنید، فقط با ایمان قلبی و نتیجه رو ببینید...
با وجود اینکه دارم از خستگی میمیرم اما خیلی خوشحالم... از اینکه میبینم موفقم و دارم پیش میرم خوشحالم، از اینکه میبینم این همه کار برای انجام دادن دارم، یا اینکه از اینهمه کاری که میتونه یه کوچولو برای رضای خدا باشه، خیلی خوشحالم... کار ما هم عالمی داره ها... یه جورایی حس میکنم آدم با کار کردنه که زنده است ... البته این کار صرفا کار بیرون از خونه نیستا... منظورم فعالیت مفیده، هر جا، یکی توی خونهداری، یکی مادری، یکی خبرنگاری، یکی پزشکی و ....
خلاصه که حسابی امروز روز عجیب و شلوغی بود... یه لحظه دوباره مثل قبل دلم گرفت و گفتم دیدی بازم زحمتات نادیده گرفته شد اما باز یاد یه مطلبی افتادم که اگر کار فقط و فقط برای رضای خدا باشه، دیگه نیاز نیست تو داد بزنی و بگی: خداااااا منو نگاه کن، کارمو ببین، چون خودش میبینه و با رضایتش تو هم راضی میشی... !!!!
امروز باید باید باید برم کتاب زبان خارجی رو بگیریم و شروع کنم به خوندن، آخه خدایا من با این همه خستگی برسم خونه، مثلا ساعت ۹ شبه، بعد یه ساعت وقت دارم تا ۱۰ بشه، توی این یه ساعت، درس بخونم، با همسرم صحبت کنم، شام بخورم یا بخوابم....
میدونم دیگه دارم زیادی غر غر میکنم، ما یه همکاری داریم دبیر دو تا سرویسه، بعد یه بچه یه ساله هم داره، دانشجوی دکتری هم هست، کلی هم با سلیقه است، حالا من نمیدونم این آدم چه طوری به این همه کار میرسه؟
نیاز به یه کم برنامهریزی داره که اصلا و ابدا این یکی توی کت من یکی نمیره... برنامه ریزی و من دو تا واژه کاملا غیر مرتبط اند... دعا کنید برام دوستان خوبی که مدتهاست دیگه نمییاید ...
فعلا...