دنیای خود خود من...
سخته که فکر کنی زیر ذرهبینی و خیلی از یاداشتهایی که اصلا ربطی به شخصیت کاریت نداره رو کسایی بخونن که با شخصیت کاری تو در ارتباطن و شاید باز هم همه اینها به همون خصلت بسیار کنجکاوی ما ایرانیها باز میگردد...
سخته که خیلی از حرفاتو بخوری و نتونی اینجا بنویسی، نتونی از اوضاعی که داری توش کار میکنی انتقاد کنی و مرتب به این فکر کنی که کجاهای حرفاتو سانسور کنی تا ...
دوستان قدیمی من میدونند که یک بار پیش از این از جایی به این جا اسباب کشی کردم به خاطره همین زیادی دیده شدن بخشی از زندگیم که مال منه و ربطی به شخصیت کاری من نداره، اسبابکشی کردم چون حوصله نظراتی که با بیرحمی، بیادبی، توهین و برخی از اوقات استهزاء شخصیت من و همسرم نوشته میشد رو نداشتم...
اسبابکشی کردم اما گاهی خیلی دلم برای اونجا تنگ میشه و پشیمون میشدم از این انتقال... به هر حال آدم زیادی کنجکاوی که دوست داره توی زندگی دیگران سرک بکشه خونه جدیدم رو هم پیدا میکنه و اینجا هم میدونم که سرک میکشه...
دارم سعی میکنم به خودم بقبولونم که برام مهم نیست... بزار نگاه کنن، بزار بخونن، بزار سرک بکشن، چه میشه کرد، این هم حتما نوعی سرگرمیه براشون و تا من هستم و اونها هستند، هر جایی هم که برم باز هم سرک میکشند...
این وبلاگ رو دوست دارم، شاید روزی که وبلاگ باز کردم یعنی خردادماه سال ۸۸ و انگیزه این کار رو هم از یکی از دوستانم گرفتم، به این فکر نمیکردم که با دوساله شدن این کودک تازه متولد شده هرگز دلم نیاد که تنهاش بزارم که ترکش کنم اما واقعا این طور شده و بسیار وابسته شدم به این اتاقک کوچک یاسی رنگم...
دنیایی شده برام، دنیایی پر از حرفها و خاطراتم و گاهی که به نوشتههای پیشینم باز میگردم از خوندن اونها باز خوشحال میشم، باز لبخند میزنم و به نظرات دوستانم نگاه میکنم و با داشتن این همه دوست در دنیای مجازی شاد میشم...
اینجا رو بسیار دوست میدارم و نگهش میدارم و به حضورم در درخشش ستاره ادامه میدم شاید کم کمک تاب خواندن مطالب شخصی من برای اونهایی که به این کار علاقهمندند تمام شود و مشغولیات خودشون رو در اولویت کارهاشون قرار بدن...
همین...