از همه جا...
اول یه خبر خوش:
مهشید خانم ما که دیروز اومده بود اینجا پیش دوستان قدیمی باز هم یه خیری به ما رسوند و اون هم این بود که باکسم توی سایت پیامنور رو داشت باز میکرد و امتحان میکرد که دیدم ااااا نمره امتحان جغرافیا اومده و من با دلهره داشتم نگاه دستای مهشید میکردم که گفت:
.
.
.
ای ول قبول شدی و منم با تمام وجود خوشحال شدم به خاطره قبولی در امتحانی که تنها کمتر از نصف کتاب رو خونده بودم و یک درصد هم احتمال قبولیم نمیرفت.. بنابراین با انگیزهای مضاعف میخوام در امتحان بعدی هیچی نخونم و برم امتحان بدم
امتحان بعدیم فرداست و من الان تازه دارم میرم خونه تا درس بخونم و فقطم قراره نمونه سوال بخونم و حتی کتاب رو نگاهم نندازم... خیلی آدم خوشحالیم نه؟
امتحان بعدترش که چهارشنبه است خیلی سخته ... شاید چند سؤال تشریحی هم داشته باشه... اصول علم اقتصاد... وووووااااای خیلی کتابشم گندهاست.... دعا کنید فقط برام... سه شنبه هم مرخصیام و مثلا میخوام درس بخونم...
خبر بعدی اینکه: پنجشنبه مهمان داشتم اون هم از نوع خانواده آقای همسر اون هم از نوع مادر عزیز همسر و خواهر عزیز همسر و جاری عزیزم.... برای دیدن عکسها و فیلمم اومده بودند و کلا شام هم زیادتر شدند و منم بادمجون شکمپر درست کردم و آش رشته خوشمزه و سمبوسه... خواهر آقای همسرم هم قراره ۴ ماه دیگه مامان ۲ تا نینی اونم دوقولو بشه... وااای خیلی جیگرن حتما...
یه مطلبی میخواستم بنویسم اندر حکایات بیآرتی و مضرات و حسنات اون.... امروز وقت نشد... اما فردا سعی میکنم حتما بنویسم...
و آخرین مطلب اینکه یه خبر خوش خووووب داره کمکم آماده میشه که به زودی اخبار تکمیلی آن متعاقبا اعلام میگردد...
با تشکر و محتاج دعای خیر شما...دوستای خوبم فردا ساعت ۱۴ تا ۱۵ به شدت دعام کنید... درست در اون لحظه سر جلسه امتحانم و اشکام جاریه از سوالایی که هیچیشو بلد نیستم...