ذرهای انسانیتم آرزوست...
سخته که بدونی اونی که دوسته دوست نیست و اونی که دشمنه نمیدونه دلیل دشمنیشو...
سخته برای کاری که نکردی محاکمت کنند... تهمت بزنند بدون اینکه حتی مطمئن باشند که تو چه کردی و چه نکردی...
سخته به خاطره پیشرفتهات ناراحت بشند و از شکستهات خوشحال...
سخته جایی زندگی و کار کنی که هر لحظه نگاهها، نگاه پر از کینه و نفرت باشه، نگاههایی که نمیدونی این همه عداوت از کجاش نشأت میگیره....
سخته که حتی نتونی صحبت کنی... حتی نتونی آزادانه بنویسی... حتی نتونی برای تهمتهایی که بهت میزنند توضیح بدی...
سخته که یه عالمه آدم منتظر زمین خوردنت باشند و زمانی که نزدیکه زمین بخوری چشمای مشتاقشونو بهت بدوزند...
سخته که بفهمی چه قدر بعضی چیزها میتونه یه انسان رو از مرحله انسانیت دور کنه...
بعضی چیزهایی که واقعا ماندگار نیست...
سخته که وبلاگت هر روز توسط نامحرمان دیده شود و تو برای نوشتن یاداشتهای روزانهات گاهی از جانب برخی از این دوستان مؤاخذه بشی...
سخته که این همه مصمویت شدیدتر از سرب در فضا هست...
سخته که دیگه نمیتونی نفس بکشی...
خدایا! انسانم کن و اگر انسانم دیگران را به انسانیت نزدیک کن...
خدیا! ذرهای انسانیتم آرزوست...