امتحان اولم یعنی جغرافیان انسانی ایران رو دادم... حتی یک درصد هم احتمال نمی‌دم قبول شم...

آقای همسرم سه‌شنبه شب ساعت ۲۰:۳۰ بالاخره آمدند به همراه یک سورپریز بزرگ و آن هم سوغاتی شیرینی بود که به همراه داشت....

یه جعبه کوچیک چوبی.... بازش که کردم یه قلب طلایی با زنجیرش... پلاک و زنجیر طلا اون قدر منو سورپریز کرد که تا چند دقیقه فقط داشتم از خوشحالی جیغ می‌زدم...

****

امتحان بعدیم ۱۹ این ماه و بعدیشم ۲۱... و من ۹ روز وقت دارم برای دو کتاب که یکی ۲۰۰ صفحه و اون یکی ۴۰۰ صفحه است و هیچ کدومم نخوندم...

من کلا آدم خوشحالی‌ام نه؟

****

فروش خونه مامان تا پای قول‌نامه رفت و کنسل شد چون درست زمان تحویل یک چک ۷۰ میلیونی برای قول‌نامه متوجه شدیم ما مالیات بر ارث رو پرداخت نکردیم...

جالبه اگر بدونید هر ارثی پس از حصر وراثت مالیاتی که معادل با ۳۰ درصد پول اون ارثته براش تعیین می‌شه که باید به اداره مالیات پرداخت بشه و بعد از توضیحات آقای بنگاهی، همه ما این شکلی شدیم... و این شکلی

خدایی زور داره ۳۰ درصد از پول فروش خونه رو بدی مالیات، نه؟

نکته جالب تر از جالب اینجاست که حالا باید یه نفر بره دنبال کارهای این مالیات بر ارث و گرفتن پایان‌نامه از شهرداری، ثبت و ادارات دیگه و مامان عزیزم باز مثل همیشه نگاهش در نگاه کوچک‌ترین فرزندش گره خورد و گفت: عزیزم... خیلی دوست دارما.... و منم  

حالا ماجراها داریم اندر حکایات ادارات زیبای کشورمون و شهرمون و برو بالا و بیا پایین‌های پی‌در پی در این ادارات...