دیروز یه روز خیلی خوب بود... یه روز خوب رنگ روزای صورتی زندگی ما و باز هم آقای همسر در یک اقدام سورپریزکننده، برنامه سینما و شام بیرون از خونه رو چید و بنابراین ما رفتیم سینما پردیس ملت...

خوبی این سینما اینه که به دلیل هم‌جواری با پارک ملت، هم فاله و هم تماشا... انتخاب ما یکی از سه فیلم سعادت‌آباد، یه حبه قند و شیش و بش بود که به پیشنهاد همسر، شیش و بش رو انتخاب کردیم...

فیلم ساعت ۱۸:۳۰ شروع می‌شد و ما تقریبا ۴۵ دقیقه زودتر رسیده بودیم... به همین خاطر گفتیم یه دوری توی همین مجموعه پردیس ملت بزنیم... طبقه -۱، یه کتاب‌فروشی بزرگ داره، طبقه ۱، یک فروشگاه سی دی و دی وی دی داره بعلاوه خوراکی فروشی‌های بامزه، که پاپ‌کرن‌‌های خوشمزه‌ای داره، طبقه بالا مثل اینکه فقط سالن سینماست و ما فیلم قبلی، یعنی زندگی با چشمام بسته رو اونجا دیدیم...

خلاصه ما که از فروشگاه کتاب شروع کردیم به بازدید کردن، من دوباره رفتم توی حال و هوای کتاب و کتاب خوندن، همه تلاشمو کردم کتابی نخرم، آخه با این وضعیت دانشجویی و ... باید به درسا برسم و واقعا وقت خوندن کتاب نیست، اما باز هم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم، چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم اثر زویا پیرزاد، شازده کوچولو با ترجمه احمد شاملو و داستان سیستان اثر امیرخانی سه تا انتخاب من بودند که واقعا دیگه نتونستم جلوی خودمو در خرید این‌ها بگیرم...

بعد از خرید کتاب‌ها یه دوری زدیم و بعد دیگه کم‌کمک ساعت شروع فیلم داشت شروع می‌شد و من و آقای همسر به همراه یک عدد پاپ‌کرن پنیری راهی سالن ۳ در طبقه -۱، شدیم.

یک ویژگی خوب این سینمای پردیس در کنار همه ویژگی‌ها فوق‌العادش، اینه که قبل از شروع فیلم و هنگام پر شدن سالن آهنگ پخش می‌کنه، اون هم آهنگ‌های زیبا و ملایمی از مثلا محسن یگانه و ... . ما بسیار بهره‌مند شدیم و بعد چند تبلیغ و بعد شروع فیلم که با یک پارتی شروع شد...

در یک جمله بگم، هر کس توی این روز‌های  سخت و پر کار زندگی اگر دنبال بهانه‌ای برای شاد بودن می‌گرده و می‌خواد برای ساعاتی هم شاد باشه و هم بیخیال همه چیز، بره و این فیلم رو ببینه... صحنه‌های شاد و خنده‌دار، موزیک‌های جالب، بازی عالی و کمدی امین حیایی در کنار زوج هنریش گلزار و ... این فیلم زیبا رو آفریده...

من و آقای همسر بسیار لذت بردیم و بسیار خندیدیم و با چهره‌هایی خوشحال پس از پایان شگفت‌انگیز فیلم از سالن بیرون اومدیم و از عرض خیابون گذشتیم و خودمون رو به رستوران مورد علاقه من رسوندیم... تیسی تراسه با ایون پیتزاهای نرم و خوشمزه و ساندویچ مخصوصش که خیلی لذیذه...

و بعد هم در هوای سرد یک شب پاییزی راهی خونه مامان شدیم، ساعت ۱۰ بود که رسیدیم خونه و خواب‌آلوده یک لیوان چای گرم نوشیدیم و دنیای خواب...

دیروز روز فوق‌العاده‌ای بود، خیلی خوش گذشت، خیلی، ازت ممنونم که همیشه هر وقت حس می‌کنی من نیازمندم بازگشت به روزهای شیرین زندگی‌ام حتی با وجود خستگی کارهای زیاد و پر استرست، بازم به فکرمی، همیشه مثل یک پدر مواظبمی، مثل یک دوست کنارمی و تنهاییمو پر می‌کنی، مثل یک عاشق عشق می‌ورزی، مثل یک همسر همراه روزهای خوب و بدمی... ازت ممنونم، به خاطر همه چیز...

به یاد آهنگ رضا صادقی؛

ممنوم،  اجازه دادی با تو زندگی کنم...