دیروز روز مهمی بود... ۹ مهرماه و سالگرد عقد من و محمدحسین و روزی که دستامون برای اولین بار در دست هم قرار گرفت... دیروز روزی بود که باید با روزهای دیگه متفاوت می‌شد... روزی بود که باید هر سال خیلی بیشتر از روزهای دیگه دوستش داشته باشیم و داریم...

متأسفانه به خاطر یک اتفاق کوچیک خیلی به هم ریختم... اتفاقی که شاید باید اصلن به حسابش نمی‌آوردم، ولی خیلی حالم رو بد کرد و با وجود تمام تلاشی که کردم گریه نکنم اما اشکام رو جاری کرد...

اتفاقی که داشت دیروزمون رو هم خراب می‌کرد اما نکرد چون باز هم مثل همیشه بهترین همسر دنیا به دادم رسید و تمام تلاششو کرد تا دیروز باز هم مثل سال گذشته متفاوت بشه...

در راه بازگشت به خونه بدون برنامه‌ریزی قبلی حدودا نیم ساعت پیاده روی کردیم و حرف زدیم و من کمی آروم گرفتم... بعد هم رفتیم تهران‌پارس... دوستانی که اهل اونجا باشن می‌دونن، نرسیده به فلکه اول یه جیگرکی معروفه به نام جگرکی راد... به همه دوستان تهرانی به خصوص الی که هم‌محلی‌مون هم هست، توصیه می‌کنم حتما به اونجا برن...

فضای کوچکی داره اما با سلیقه دکور زده و با چوب و پوست و تنه درخت و ... محیط فوق‌العاده‌ای درست کرده... ما که جگر و بال کبابی و جوجه کباب خوردیم و جای دوستان خالی بسیار لذت هم بردیم... یعنی با وجود قیمت بالا، بسیار با کیفیت و خوشمزه بود و حتی نان هم در همان محل در تنوری پخته می‌شد...

بعد از نان داغ و کباب داغ، رفتیم شیرینی پارس تهران‌پارس وو یه کیک شکلاتی خوشمزه خریدیم و با یه عالمه خرید دیگه از جمله برف شادی و کلاه بوقی و شمع خودمو به خونه رسوندیم...

فضای مهمونی رو محمد فراهم کرد و شمع ۲ رو روی کیک گذاشتیم... کلاه بوقی سرمون کردیم... دوربین رو روی سه‌پایه تنظیم کردیم و مهمانی شروع شد... دست زدیم و شمع فوت کردیم و برف شادی ریختیم سر همدیگه و کیک بریدیم و از لحظات زیبامون فیلم و عکس گرفتیم و ...

کیک و چای خوردیم و بعد من یه سبزی‌پلو و ماهی خوشمزه پختم و بعد هم فیلم پسر آدم، دختر حوا، یا بر عکس، گذاشتیم تا ببینیم اما اون قدر بی جذابیت بود ۵ دقیقه اول رو دیدم و بعد خاموش کردیم...

خلاصه که باز هم ما دیروز رو جشن گرفتیم و خندیدیم به همه درد و غم‌های روزگار... به همه قرض‌های نداده‌مون... به همه مشکلاتمون... خندیدیم به روی زندگی و بودن در کنار همدیگه رو جشن گرفتیم...

باز هم دیروز رو یک روز متفاوت کردیم فقط با یه کیک کوچیک و دو تا کلاه بوقی و یه کم برف شادی و یه عالمه عشقی که نثار هم کردیم... دیروز از هدیه‌های گران‌قیمت و ... خبری نبود اما دومین سالگرد عقدمون هم بسیار شیرین گذشت... یادش بخیر سال پیش رو ... سالگرد اولین سال عقدمون رو... رفتیم لویزان... اولین سالگرد زندگیمون هم زیبا و متفاوت گذشت... البته من چون وبم رو در وسطای کار یعنی آذر سال پیش عوض کردم و بعد همه مطالبم رو کپی کردم توی این، تاریخش درست نیست... اما لینکش رو گذاشتم تا هر سال لینک سال قبل رو بزارم ... و این گذر زمان رو حس کنم ...

پارسال رفتیم جنگل لویزان و از اون بالا از دور حدودای خونه‌مون رو که اون موقع دست مستأجر بود، به هم نشون می‌دادیم و برای دکوراسیون توش نقشه می‌کشیدیم و امسال توی خونه خودمون جشن گرفتیم... پارسال از عروسیمون حرف می‌زدیم و امسال خاطرات عروسیمون رو تعریف می‌کردیم... ردپای زمان در همین یک سال چه قدر زندگی‌مون رو تغییر داده...

دیروز خیلی خوش گذشت و خیلی شیرین بود... شیرین‌تر از تکه‌های کیکی که در دهان هم گذاشتیم... خیلی زیبا بود حتی زیباتر از هلال ماهی که نگاهش در نگاهمون گره خورد... دیروز متفاوت و زیبا گذشت چون دومین سال تولد زندگی متأهلیمون بود...