بودن یک احساس مشترک و خوب در زندگی می‌تونه خیلی از مشکلات حتی بزرگترین‌ها رو حل کنه... این یکی از بزرگترین چیزهاییه که من در زندگی مشترکم بهش رسیدم... من به این رسیدم که حتی اگر همه دنیا هم بخوان بین تو و نیمه تو جدایی بندازن، خواسته یا نا خواسته، به دلیل اون احساس مشترک و خوبی که تو و نیمه تو به هم دارید این اتفاق نمی‌افته....

از امروز به بعد ۶ روز دیگه مونده تا عروسی... و هفته دیگه در چنین روزی در همین ساعت من و محمد در راه رسیدن به باغیم برای عکس و فیلم...

امروز صبح من و محمدحسین به همراه یه آقایی از دوستان که باغ رو برامون هماهنگ کرده بود، ساعت یه ربع به هفت رفتیم برای دیدن باغ... باغی در خیابان الهیه تهران... یعنی در یکی از بهترین خیابان‌ها و باز هم لطف خدا شامل حال ما شد و تونستیم یه باغ زیبا و بکر و دست نخورده با یه خونه قدیمی با یه عالمه وسائل قدیمی توش رو برای فیلم‌برداری و عکس پیدا کنیم...

 و جالب‌تر اینکه هماهنگ‌کننده باغ که منو نمی‌شناخت بعد از شنیدن فامیلی من  یکی از آشناهای بابای عزیزم درومد و این نشون‌دهنده اینه که بابا هوامونو داره... خلاصه همین آشناییت باعث شد اون فرد یک باغ دیگه در همسایگی اون باغ رو هم هماهنگ کنه برامون...

امروز عصر از الان به بعد هم باید بریم یه قاب و ان یکاد بخریم، بعد هم صندلی‌های سنتی برای تراس، بعد پرده‌های تزئینی باز هم برای تراس، بعد لوستر جلوی در رو بریم تحویل بگیریم و بریم خونه و این‌ها رو نصب کنیم و سایر ریزه کاری‌ها رو انجام بدیم...

استرس دارم... خیلی زیاد.... هنوز خیلی از کارها مونده و من و محمد حسین هم دست تنهاییم حسابی...

دعامون کنید...