وقتی برای خودم... 15 روز دیگه
شلوغیهای این روزهای پر کار و پرکار و پر کار و پر استرس باعث شده وقتی برای خودم نزارم... وقتی برای خودمون نزاریم... پارک نریم... قدم نزنیم... اگر هم میزنیم بازار و خرید و این جور جاهاست... و حرفهایی که بینمون ردو بدل میشه هم در همین زمینهها...
مدتیه با دقت به چهرهام توی آینده نگاه نکردم، فیلم ندیدم، کتابی نخوندم، سینما نرفتم و با هم یک بحث طولانی و منطقی در مورد یک موضوع خاص نکردیم ...
هر دو این روزها درهم و خستهایم... داریم تمام تلاشمونو میکنیم که حتی توی این همه کار باز به هم بگیم: دوست دارم... داریم تلاش میکنیم که بازم طعم این زندگی عاشقانه رو بچشیم اما یه کم طعم زندگی تند و فلفلی شده....
مدتیه همه چیز زندگیمون رفته رو دور تند، هر روز صبح سرکار، بعدازظهر بیرون از این خیابون به اون خیابون و آخر شب خواب و صبحی پر از خستگی و خوابآلودگی و باز هم تکرار...
و من مرتب خودمو دلداری میدم که بعد از عروسی همه چیز میره رو نظم، همه چیز مرتب و دقیق، و من بازهم مطالعه میکنم، کتابای مختلف میخونم، موسیقی گوش میدم، فیلم میبینم، با هم به سینما میریم و باز هم قدم خواهیم زد بی دغدغه...
از طرفی میدونم این روزها فقط یک بار تکرار میشه به قول مهسا دیگه این روزها بر نمیگرده و با تمام سختیهاش، قدرش رو بدون... درسته، برنمیگرده...
در آخر به یک نتیجه میرسم: من زمانی میتونم موفق زندگی کنم که در هر شرایطی بتونم نظم رو در زندگیم حاکم کنم و نهایت لذت رو از لحظات زندگیم با تو ببرم ... البته با توکل بر خدا