من یه روز می‌میرم...

تا حالا شده خیلی خیلی عمیق به مرگ فکر کنید؟ یعنی مثل یه باور قلبی عمیق که ما، همه ما، یه روز می‌میریم ...

چرا برخی از ما آدما حس می‌کنیم مرگ از ما خیلی‌خیلی دوره؟!!! مخصوصا هر چی خوشبخت‌تر و پولدارتر باشیم فکر می‌کنیم حالا حالاها نمی‌میریم...

همه ما یه روزی می‌میریم. تشییعمون می‌کنن... و برامون مراسم می‌گیرن... سوم، هفت، چهلم و سال ... وقتی اسممون میاد اگر خیلی خوش‌شانس باشیم می‌گن روحش شاد، یا فلانی خدا بیامرز... اسم و فامیل خودتون رو با این صفت یه بار تکرار کنید... مثلا ستاره خدابیامرز...

ما رو روی دست می‌برن و ما با وحشتی وصف‌ناپذیر نگاه می‌کنیم به این قضایا... همه چیز تموم شده دیگه... خونه، کار، همسر، فرزند، زندگی... همه چیز یه دفعه تمام می‌شه...

عزیزامون، خونواده، همسر، فرزند شاید، پدر و مادر، دوستان شاید و همسایه‌ها شاید دارن برامون زار می‌زنن و اگر خیلی خیلی عزیز باشیم برای از دست دادن ما، غش می‌کنن...

می‌خوابوننمون توی یه چاله عمیق و خاکی به نام قبر تا بوی تعفن جسد متلاشی شدمون همه جا رو بر نداره... یه نفر میاد و هی تکونمون می‌ده وو هی یه چیزایی می‌گه... به این کار می‌گن تلقین...

جالبه که تازنده بودیم این تلقین‌ها، با زبان و عمل و رفتار و ... فایده‌ای نداشت و حالا که یه جسم بیجون، بی‌مغز، بی‌قلب اون‌جا توی خاک افتاده هی تکونش می‌دن و یه سری عقاید رو بهش تلقین می‌کنن...

بعد یه سری سنگ سیمانی می‌چینن روی سینه‌مون روی سینه، روی پاها و در آخر هم روی صورت، بعد همه جا تاریک تاریک می‌شه... ما می‌مونیم و یه خاک نمور و تنهایی و ترسی وصف‌ناپذیر... از چی؟

نمی‌دونم دقیقا!!!

یه نگاه به اون جسم سفید‌پوش شکلات‌پیچ می‌اندازیم و بعد تازه همه چیز شروع می‌شه ... با یه سرعتی میریم بالا و بالا و...

تا اینجا ظاهره مرگ بود و چیزی که همه‌مون از مرگ دیدیم ... و از اونجا به بعد باید بریم و ببینیم دقیقا چیه؟!!!!

من فکر می‌کنم دنیای بعد از مرگ مثل خواب می‌مونه... مثل خوابایی که هر شب و شایدم بعضی از شب‌ها می‌بینیم فقط فرقش اینه که منظم‌تره و ما هم هیچ‌وقت از این خواب بیدار نمی‌شیم...

من فکر می‌کنم مرگ اون‌قدر ها هم دردناک نیست به قول اسماعیل دولابی، مثل زمانی که می‌خوایم بخوابیم و نمی‌فهمیم دقیقا کی خوابمون برد، می‌مونه، و ما نمی‌فهمیم دقیقا کی می‌میریم...

مرگ از نظر من رویایی شیرینه و باز هم به قول دولابی، وقتی واردش می‌شی یعنی وارد یه دنیای دیگه تازه می‌فهمی چه قدر راضی هستی از مرگ و سفرت به یه دنیای دیگه و آرزو می‌کنی کاش همه سال‌های عمرت رو که در این دنیا گذروندی، زودتر به اون دنیا و اون رویای شیرین می‌رفتی...

و برای بعضی‌ها البته این رویا می‌تونه کابوسی باشه که هیچ‌وقت ازش بیدار نمی‌شن...

همه ما یه روزی می‌ریم اونجا، جایی که نمی‌دونیم چه شکلیه... همه ما یه روزی می‌میریم... همه‌مون زیر اون همه خاک دفن می‌شیم...

به انگشتام نگاه می‌کنم ... دارن الان تند و تند می‌نویسن... این انگشت‌ها یه روزی تبدیل به خاک می‌شن... این چیزیه که واقعیت داره...

و من و تو و هیچ‌کدوم از ما نمی‌دونیم کی قراره بمیریم... کی این خواب شروع می‌شه!!!

خوابی که دیگه هیچ‌وقت ازش بیدار نمی‌شیم...

حالا به نظر شما مرگ وحشتناکه؟!!!