حس حقارت...
گاهی از زن بودنم احساس حقارت میکنم... خیلی زیاد... و جایی در گوشه قلبم تیر میکشد...
گاهی از بودنم احساس حقارت میکنم و تلاشم برای بهتر بودن شرایط ... تلاشی که چیزی دیگر تعبیر میشود...
گاهی از نگرانیهای مسخرهای که به اجبار برایم بهوجود آوردهاند احساس حقارت میکنم و چه حس بدی دارم از این همه حس حقارت...
من و این ماجراها و بحث بر روی چیزهایی که ارزشی ندارد...
و در انتها از کسی که انتظارش را نداری چیزی میشنوی که چالهای عمیق در قلبم ایجاد میکند
قهر نیستم، دلخور نیستم، ناراحت نیستم از او ...
فقط چالهای سیاه و عمیق به قول الی در قلبم ایجاد شده که نمیدانم کی و چگونه پر میشود
و خوب میدانم که دیگر هیچ تلاشی نمیکنم برای چیزهای بیارزشی که به ذات والای انسانی یک انسان به نام من! حس حقارتی عمیق میبخشد!!!
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت 9:35 توسط ستاره
|