خاطره یعنی طعم گس بعد از خوردن خرمالو

خاطره یعنی آینه شدن چهره‌های نو و شبیه به تو

یعنی زیستن با تصاویری مبهم و

شاید هم گاهی صداهایی مبهم

خاطره یعنی تلاش تو در به یادآوری چیزهایی

که شاید برایت دردآور باشد اما دوست داری که به یادشان آوری تا

تا قدر شیرینی امروزت را بدانی

و یا امیدوار فردایی خوش باشی

خاطره یعنی تلخی دیروزها برای لمس شادی امروز

و یا شاید

یادآوری شیرینی دیروز و حسرت خوردن برای از دست دادن

تنها بهانه تولد آن روز‌ها

خاطره یعنی ...

گاهی فکر می‌کنم اگر خاطرات تو نبود

اگر صدای مبهم تو را هر روز در ذهنم مرور نمی‌کرم

اگر صدای دسته کلیدت را فراموش می‌کردم

که پشت درب حیاط هر روز مرا به سمت در می‌کشاند

و نوید آمدنت را می‌داد

اگر عطر به یادماندنی گل محمدی روی کتت که هنوز در کمدم جا دارد، نبود

اگر بسته نیمه سیگارت در جعبه خاطرات ثبت‌شده ام نبود و

اگر خیلی از آن به یادماندنی‌های به جا مانده از تو نبود

من پدرم را برای فرزندم چگونه توصیف می‌کردم؟

و چگونه برایش از غم روزهای بی تو می‌گفتم ؟

و چگونه برایش شیرینی دستانت را به کلام می‌کشیدم؟

این روزها تو نیستی

نبودنت خیلی جاها بیشتر حس می‌شود

شاید باید نباشی تا بیشتر به روزهای بودنت فکر کنم

به صدای دسته کلیدت

به عطر گل محمدی‌ات

به صدای عصای چوبی‌ات که در کوچه می‌پیچید

و به صدای همیشه مهربانت که هر گاه صدایت می‌کردم

فقط یک واژه برای پاسخگویی داشتی در همه حال

حتی در لحظات عصبانیتت می‌گفتی: جان‌ِ بابا

و چه سنگین است

که امسال نیز روز پدر را در کنار مزارت با دسته‌ای گل بنشینم و

برایت از این ۹ سال بگویم

و برای همسرم از پدری بگویم که

واژه واژه زندگیم خاطره شیرین روزهای بودن اوست

او که ...