بازگشت...
ما از سفر برگشتم
و مثل همیشه با کلی انرژی کارمو شروع کردیم
سفر همیشه با باری از تجربه همراهه
و البته با خاطرههای زیاد
مخصوصا اگر سفر به شمال باشه و
همچنین مخصوصا اگر عروسی برادر گرامی همسرمان هم باشد ...
چه شود!!!!
خوش گذشت خیلییییییی زیاد
در شبهای زیبای گرگان زیر آسمون پر ستاره قدم زدیم
فالوده خوردیم
حرف زدیم
خندیدیم و به عشقمون برای میلیونامین بار اعتراف کردیم
خلاصه کلی خوش گذشت و امروز صبح ساعت 4:35 در تهران بودیم
در تهران شلوغ و پر دود و پر سر و صدا که
آدماش همیشه بیدارن
همیشه در حال کار و تلاش و البته ... هستند
همیشه ...
اما جالبه که برای مایی که عمرمان در تهران به این بیست و اندی رسیده
با وجود اینکه اصالتا اهل دیار سبز شمالیم...
اما تهران جای دیگهایه
و به محض اینکه دو روز ازش دور باشیم
دلمون میگیره و تنگ میشه برای همه بدیهاش ...
از سفر بگم، از جنگلهای زیبای النگدره
و دریای بندرترکن و اسکله زیباش
روی اسکله بندرترکن که میایستی و به آب زل میزنی
حس میکنی اسکله یه کشتیه و داره روی آب حرکت میکنه
و من و محمد در کنار هم روی اسکله نشستیم و به آب زل زدیم
پاهامونو آویزون کرده بودیم از لبه اسکله به سمت آب
انگار از لبه یه کشتی بلند پاهامونو آویزون کرده بودیم
دریای قشنگ من زیر نگاهمون آروم میدرخشید
لب ساحل سنگی دریا نشستیم و چند تا خرچنگ دیدیم
جنگل رفتیم ...
در دل جنگل روی برگای خزونگرفته نشستیم
به آسمون نگاه کردیم
آفتاب لای برگای درختا چه شیرین میتابید
انگار به هر شاخه درختا خودش رو میکشید و
آروم میاومد روی زمین روی برگا مینشست
خدایا! دلم برای جنگل زیبای گرگان تنگ شده
و سکوتش که واقعا رؤیاییه، فقط صدای پرندهها میاومد و بادی که
لابهلای برگای درختا آروم میوزید
چه دلنشین بود برگ ریزون
تا حالا این همه پاییزو زیبا ندیده بودم
برگای درختا با آرامش از اون بالا پرواز میکردند و من با هر کدوم از اونها
میچرخیدم و میدویدم
دور درختا میدویدم و دستامو باز میکردم
احساس میکردم آزاد و رها توی این همه زیبایی دارم پرواز میکنم
سفر خوبی بود مخصوصا با وجود مهربونی که در کنارم بود
و آرام در کنار همه این زیباییها برام زمزمههای عاشقانه میسرود
و آرزو کردم کاش کلبهای چوبی داشتم در میان این هیاهوی زیبایی
کلبهای چوبی از آن من و تو ...
ما در کلبهمون هیزم جمع کنیم و روی یک صندلی کنار آتیش بشینیم
و شعلههای قرمز رنگ آتیش رو توی چشمای همدیگه ببینیم
و یه دشت پر از گل دورتا دور خونمون بود
نمیدونم روزی به این آرزو میرسم یا نه ...
سفر خوب بود و زیبا ...
به امید اینکه روزی که از این سفر بزرگ به سفر ابدی میرم
باز هم این جمله رو بگم
سفر خوب بود و زیبا
درخشش ستاره صندوقچهای از دلنوشتههای من و همسرم خواهد بود، صندوقچهای که برای حرفها و ناگفتهها و خاطرات به یاد ماندنی زندگی ما، گوش شنوایی همیشگی خواهد بود...